دنیا کوچولوی مامان و بابادنیا کوچولوی مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

دنیا شیرینی زندگی ما

شیرین شدی گلم.

سلاممممممم گل دخترم مامانی باز فرصت پیدا کرد تا بیاد وبلاگتو آپ کنه. الانم تو خواب نازی. خب حالا میخوام از کارایی که یادگرفتی و دوست داری برات بنویسممممممم. از همون 2 ماهگیت بود که فهمیدم به تماشای تلویزیون علاقه داری مخصوصا کارتون.خیلی ذوق زده میشی و دست و پاهاتو تکون میدی و صدا در میاریییییییی.بعدشم خسته میشی و گریه میکنی. کارتون توپولوها رو دوست دارییییییییییی. عاشق این هستی که رو پاهات وایسی. صداهای مختلفی در میارییییییی.مثل بو وووووووووو.آقوووووووووووو. ما ماااااااااااااااااااااااااااا انگار که قشنگ صدام میکنی دلم ضعف میره. آب دهنتو میدی بیرون و و با لبات صدا در میاری.دستاتو میخوری ملچ ملوچ.زبون درازی هم میک...
16 ارديبهشت 1392

واکسن 2 ماهگی

عزیزکم از چند روز قبل نگران بودم که موقع واکسن زدن اذیت میشی و ممکنه تب کنی.تو اینترنت دنبال مطالبی میگشتم که بتونم بهتر ازت مراقبت کنم.که موفقیت امیز بود و یه چیزایی یاد گرفتم. روز موعود با خاله رقی رفتیم مرکز بهداشت خیلی ناز خوابیده بودی.منم ناراحت بودم و نگرانت قرار بود من بیرون منتظر شم تا خاله ببرتت برای تزریق واکسن. وقتی نوبتمون شد.دل تو دلم نبود.قبل اینکه بری تو اتاق از خواب بیدارت کردم تا هوشیار باشی و یهو تو خواب نترسی. برون منتظرت بودم و دل تو دلم نبود. بالا پایین میکردمممممم. که یهو صدای گریت اومددددددددددد. الهی دورت بگردممممممم خیلی بلند گریه کردی اما زود آروم شدی. منم گریم گرفت و بعدش اومدم پیشت و بغلت کردم...
4 ارديبهشت 1392

اول نوروز 92

روز اول فروردین 3 تایی رفتیم خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ اولین سالی که 3 نفر شدیم خیلی استقبال گرمی ازمون کردن مثل همیشه.همگی منتظر دیدنت بودن آخه 1 هفته ای میشد ندبده بودنت واااااااااای که چقدر خوبه هستی گلممممممممممممممممم. هر جا میریمممممممم شادی کنارمونههههههههه.خدایا شکرت. اینجا صبح قبل بیدار شدنت مامانی تو خواب لباس تنت کردم.اینارو خاله فاطی برات بافتهههههههههههه.دستش درد نکنه خیلی بهت میاد. اینجا هم مثل عروسکااااااااااا میمونی اینو من نمیگمااااااااااااااا هر کسی دیده گفته. اینم تا رسیدیم خونه مامان بزرگینا بیدار شدی ...
4 ارديبهشت 1392

تحویل سال با دختر نازم(43 روزگی)

امسال اولین سالی بود که ما مسافرت نرفتیم عسل مامانی. امسال اولین سالی بود که یه گل ناز به جمع 2 نفرمون اضافه شده. امسال اولین سالی بود که اصلا لحظه سال تحویل رو متوجه نشدیم جیگر مامانی حسابی درگیرت بودم. حمامت بردم خونرو مرتب کردم با کمک بابا وحید و سریع میز رو چیدم. خونه تکونی هم که نگووووووووووو اصلا فرصت نشد. اشکال ندارههههههههه مهم فقط حضورته که برامممممممممم از همه چیز قشنگترهههههههه گرما بخش خونه ما.امسال کلا همه چیز نو بود و قشنگ بهترین لبخند خداااااااااااااااااااااااااا خب حالا اینم عکسایی که ازت انداختمممممممم اینقدر مشغول عکس گرفتن و خوابوندنت بودم که نفهمیدم کی سال تحویل شدددددددددددددددددد. ای...
4 ارديبهشت 1392
1